گردن بلند کردن، گردن کشیدن. طغیان. سرکشی: هرکه گردن به دعوی افرازد دشمن از هر طرف بدو تازد. سعدی. ، امتداد و برابری و مقابله در بلندی: قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت که گردن به الوند برمیفراشت. سعدی (بوستان)
گردن بلند کردن، گردن کشیدن. طغیان. سرکشی: هرکه گردن به دعوی افرازد دشمن از هر طرف بدو تازد. سعدی. ، امتداد و برابری و مقابله در بلندی: قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت که گردن به الوند برمیفراشت. سعدی (بوستان)
قدرت از خود نشان دادن. خودنمایی کردن. مقاومت. ایستادگی: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن. فردوسی. هرکه بیهوده گردن افرازد خویشتن را به گردن اندازد. سعدی. بلندآواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. سعدی (گلستان). میفراز گردن به دستار و ریش که دستار پنبه ست و ریشت حشیش. سعدی (بوستان). و رجوع به گردن افراشتن شود
قدرت از خود نشان دادن. خودنمایی کردن. مقاومت. ایستادگی: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن. فردوسی. هرکه بیهوده گردن افرازد خویشتن را به گردن اندازد. سعدی. بلندآواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. سعدی (گلستان). میفراز گردن به دستار و ریش که دستار پنبه ست و ریشت حشیش. سعدی (بوستان). و رجوع به گردن افراشتن شود
گردن کشیده. سربلند: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته. فردوسی. چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه، زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو. ، به مجاز، بالیده. نموکرده. رشدکرده: کدویی است او گردن افراخته ز ساق گیایی رسن ساخته. نظامی
گردن کشیده. سربلند: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته. فردوسی. چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین بنهاده ز اندوه، زنخ بر سر زانوش. ناصرخسرو. ، به مجاز، بالیده. نموکرده. رشدکرده: کدویی است او گردن افراخته ز ساق گیایی رسن ساخته. نظامی
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن
متکبر خودنما، سربلند مفتخر: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته، مقاومت کرده، گردنکش عاصی، بالیده نمو کرده رشد کرده: کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته. (نظامی)
متکبر خودنما، سربلند مفتخر: بر قیصر آمد سپه تاخته به پیروزی و گردن افراخته، مقاومت کرده، گردنکش عاصی، بالیده نمو کرده رشد کرده: کدویی است او گردن افراخته زساق گیایی رسن ساخته. (نظامی)
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن
خودنمایی کردن تکبر ورزیدن سرفرازی: بلند آواز نادان گردن افراخت که دانا را به بیشرمی بینداخت. (گلستان)، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن: ببردیم بر دشمنان تاختن نیارست کس گردن افراختن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، نمو کردن رشد کردن